جدول جو
جدول جو

معنی شش کانج - جستجوی لغت در جدول جو

شش کانج
(شَ / شِ نَ)
خیمۀ مدور و قلندری. (ناظم الاطباء). رجوع به شش خانج و شش خنج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شش پنج
تصویر شش پنج
در بازی نرد، شش و بش، کنایه از قمار، کنایه از هر چیزی که در معرض تلف باشد، برای مثال از شش و از پنج عارف گشت فرد / محتزر گشته ست زاین شش پنج نرد (مولوی۱ - ۱۱۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شش دانگ
تصویر شش دانگ
همگی و تمامی چیزی، ویژگی یک چیز تمام و کامل، تمامی یک خانه یا یک قطعه زمین، در موسیقی در آواز، ویژگی کسی که دارای صدایی با وسعت کامل می باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شش بانو
تصویر شش بانو
منظور ماه و پنج سیارۀ عطارد، زهره، مریخ، مشتری و زحل است، شش خاتون، شش عروس، شش بانوی پیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شش خان
تصویر شش خان
خیمۀ مدور یا شش گوشه، شش طاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشکانج
تصویر خشکانج
لاغر، نحیف، استخوانی، برای مثال تو چنین فربه و آگنده چرایی؟ پدرت / هندویی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شِ نَ / نِ)
عمارتی که دارای شش درگاه باشد. (ناظم الاطباء) ، خیمۀ گرد را گویندو آن را گنبدی نیز نامند. معرب آن شش خانج است. (فرهنگ جهانگیری) (برهان). رجوع به شش طاق و شش خان شود.
- شش خانه تفنگ، تفنگ خان دار و شمخال. (ناظم الاطباء).
، کنایه از عالم است:
مشتری بر طالع ایام تو موقوف کرد
هر سعادت کاندرین شش خانه اسطرلاب یافت.
سراج سکزی (از آنندراج).
، (اصطلاح موسیقی) نوعی از ساز. (ناظم الاطباء). پرده. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
خیمۀ مدور و خیمۀ گرد و قلندری. (ناظم الاطباء) (از برهان). خیمۀ گرد مدور را گویند و آن را گنبدی نیز خوانند و معرب آن شش خانج است و در این زمان چنین خیمۀ گنبدمانند را که یک ستون در میان دارد چادر قلندری خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا). ششخانه. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به شش طاق و شش خانه شود، پرده. (ناظم الاطباء) (برهان) ، پردۀ در قصر. (ناظم الاطباء) ، سراپرده. (برهان) ، (اصطلاح نرد) خانه ششم نرد. ششمین خانه تخته نرد که هریک از حریفان را دو ششخانه باشد. (از یادداشت مؤلف). رجوع به شش گاه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خشک اندام. لاغر. نزار. سخت نحیف. (یادداشت بخط مؤلف) :
تو چنین فربه و اکنده چرائی پدرت
هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف.
لبیبی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ نَ)
گردکانی که درون آن را خالی کرده پر از سرب کنند و بدان قماربازی کنند. (ناظم الاطباء). کهجه. (دهار). کجه. (دهار). معرب شش خان و شش خانه. (از آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به شش خنج شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
شش بانوی پیر. ماه و پنج سیاره، یعنی عطارد و زهره و مریخ و مشتری و زحل. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ کُ)
زردک بری را گفته اند و ششقاقل معرب آن است و با حذف شین دوم شقافل نیز گویند و مربای آن معروف است. (از آنندراج) (از انجمن آرا). رجوع به شقاقل و ششقاقل شود
لغت نامه دهخدا
(شِ یِ)
دهی از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان. محصول آنجا غلات و حبوب و چغندر و سکنۀ آن 123 تن و آب آن از چشمه و فاضلاب سراب فش و داراب سر است. از کنگاور می توان اتومبیل برد. تپه ای از آثار ابنیۀ قدیم در باخترآبادی وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ پَ)
شش و پنج. (ناظم الاطباء). نوعی از قمار. (آنندراج). رجوع به شش و پنج شود.
- شش پنج باز، آنکه نرد می بازد. نراد.
- شش پنج زدن، نردبازی کردن و شش و پنج آوردن:
شش پنج زنند برتران نقش
یک نقش رسد فروتران را.
خاقانی.
- ، کنایه از محیل و مکار. (آنندراج).
- شش پنج کردن، پنج نمودن و شش خواستن. مکر کردن. خدیعه کردن. (یادداشت مؤلف).
، کنایه از معرض تلف است. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
آنکه از لاغری پوستش باستخوان چسبیده باشد و بدانش سخت و خشم بود بالا کشیده با لاغری و باریکی معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
گردکانی باشد که درون آن را خالی کنند و به جهت بازی قمار پر از سر سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شش خان
تصویر شش خان
خیمه مدور چادر گرد، پرده سرا پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شش پنج
تصویر شش پنج
شش و بش، قمار، هر چیز که در معرض تلف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شش بانو
تصویر شش بانو
شش سیاره: زحل مشتری مریخ زهره عطارد قمر (در نظر قدما)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شش خانه
تصویر شش خانه
خیمه مدور چادر گرد، پرده سرا پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تمام چیزی کل شی (زمین چیزی زمین خانه و غیره) (چه دانگ 6، 1 هر چیز است و شش دانگ 6، 6)، معادل سه اکتاو است. توضیح این که در تداول گویند فلانی شش دانگ می خواند من باب مبالغه است و کسی نمی تواند سه اکتاو بخواند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شش بانو
تصویر شش بانو
((ش))
شش سیاره، زحل، مشتری، مریخ، زهره، عطارد و قمر (در نظر قدما)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شش خانه
تصویر شش خانه
خیمه، پرده، خیمه مدور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شش دانگ
تصویر شش دانگ
تمام چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشکانج
تصویر خشکانج
((خُ نَ))
بسیار لاغر
فرهنگ فارسی معین
((~. خَ))
گردکانی باشد که درون آن را خالی کنند و به جهت بازی قمار پر از سرب سازند
فرهنگ فارسی معین